| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 69
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 167
بازدید کل : 68877
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1
Template By: LoxBlog.Com
کاندوم تاخیری
کاندوم تاخیری
zendegiekaghazi
بمب خنده
نیوز
⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠
پرتال سرگرمی خبری خانواده تووب
کاریکاتور طنز
وبلاگ بچه بازان 18+
بانک اطلاعات
Selena Gomez
بچه های کامپیوتر 91
یک فاجعه است وقتی تنهاتورومیخوام
2fan Khan
فقط خدا
افکار پریشان من
ما همه بد حجابیم
کريس رونالدو لیو مسی
مختلف
فلسفه تنهایی
ox
عکس و اس ام اس
علمی-اجتماعی
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی
◄تبادل لینک هوشمند ►
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وب تفریحی لول سرا و آدرسlolsara.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺯﻥ٬ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﯾﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﯼ ﮐﺮﻣﯽ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﯼ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺶ ﮐﺸﯿﺪ. ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ. ﺯﻥ، ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﻮﺩﺵ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ.ﺯﻥ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﯿﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند را باز میکنند و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید: شما چکار میکنید؟ فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت میگذارند و آن ها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند. اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد.
روسری اش را جلو کشید و موهای سیاه و براقش را زیر آن پنهان کرد ، رو کرد به جوان و با ذوق گفت : چه حلقه ی قشنگی !!! نگاه کن ، اندازه انگشتمه ، فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی ؟! یکدفعه لحن صدایش عوض شد ، انگار چیزی یادش آمده بود ؛ آرام گفت : پدرم نامه هایت را دید ، حالا دیگر همه چیز را میداند. اما تو نگران نباش ، گفت باید با تو حرف بزند. اگر بتوانی خودت را نشان بدهی و دلش را به دست بیاوری حتما موافقت میکند. دل کوچک و مهربانی دارد.
من که رفتم ، دسته گل را بردار و به دیدنش برو ، راحت پیدایش میکنی … چند قطعه آنطرف تر از تو ، کنار درخت نارون ، مزارش آنجاست …
شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکتهای میوه رو توی ماشین مشتریها میذاشت و انعام میگرفت …
وزی، یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند
قای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی که نمی توانستی آن را حل کنی، یکی از این پاکت ها را به ترتیب شماره باز کن.