|▓|وب تفریحی لول سرا|▒|


   اگه تونستی نخند
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 68599
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

یه آدم خسته ی تنها:اگه از مطالب خوشتون اومد کپی آزاده چون خودمم کپی میکنم.| دوستان مایل به ت بادل لینک از سیستم تبادل لینک میتونن استفاده کنن اگر نشد نظر بدید لینک کنم.| تو ماه را بیشتر از همه دوست می‌داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می‌آورد می‌خواهم فراموشت كنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره‌ها پاك نمی‌شود...... ممنون از وقتی که گذاشتید.
لينك دوستان
آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» ◄ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺯﻥ٬ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﯾﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﯼ ﮐﺮﻣﯽ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﯼ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺶ ﮐﺸﯿﺪ. ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ. ﺯﻥ، ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﻮﺩﺵ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ.ﺯﻥ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﯿﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ.


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄فرشته بیکار

روزی مردی خواب عجیبی دید. 
دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند را باز می‌کنند و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید: شما چکار می‌کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می‌گذارند و آن ها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.

 

 

 

مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوند را برای بندگان به زمین می‌فرستیم. 

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.



نويسنده : آر اس | تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄پیش‌داوری

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.

وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄مرد زشتی که با یک جمله دل دختر زیبا را ربود!

مرد زشتی که با یک جمله دل دختر زیبا را ربود!


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄داستانهای عاشقانه کوتاه تیر ۹۲



روسری اش را جلو کشید و موهای سیاه و براقش را زیر آن پنهان کرد ، رو کرد به جوان و با ذوق گفت : چه حلقه ی قشنگی !!! نگاه کن ، اندازه انگشتمه ، فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی ؟! یکدفعه لحن صدایش عوض شد ، انگار چیزی یادش آمده بود ؛ آرام گفت : پدرم نامه هایت را دید ، حالا دیگر همه چیز را میداند. اما تو نگران نباش ، گفت باید با تو حرف بزند. اگر بتوانی خودت را نشان بدهی و دلش را به دست بیاوری حتما موافقت میکند. دل کوچک و مهربانی دارد.
من که رفتم ، دسته گل را بردار و به دیدنش برو ، راحت پیدایش میکنی … چند قطعه آنطرف تر از تو ، کنار درخت نارون ، مزارش آنجاست …
 


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄کدام مستحق‌تریم؟

شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه می‌خریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکت‌های میوه رو توی ماشین مشتری‌ها میذاشت و انعام می‌گرفت …


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄داستان:آسانسور

وزی، یک پدر با پسرش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄داستان:مدیریت بحران و سه پاکت نامه

قای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی که نمی توانستی آن را حل کنی، یکی از این پاکت ها را به ترتیب شماره باز کن.


ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» ◄داستان:ما چقدر زودباوریم

ادامه مطلب ...
نويسنده : آر اس | تاريخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب